سلام من گربه ی سیاه رنگی هستم.اسم من زیزی است . من روزی با صاحبم زندگی می کردم ولی نمی دانم چرا او مرا در خیابان ول کرد و رفت. از آن به بعد آرزو دارم آن شخص به یک مشکلی دچار شود و حتی بمیرد. می خواهم درست بوووووقش را بگیرم و با دندانم بکشمش
ولی تو این شهر بزرگ اصلا نمیشه فک فامیلا رو پیدا کرد چه برسه به اون بی مروّت.
حالا می خوام یه خاطره براتون تعریف کنم:(یه روز رفتم تو یه حیاط از حیاطای محل.
وسط حیاط یه باغچه بود چن تا مرغ هم اونوَرِحیاط پرسه میزدن.اصلا دوس نداشتم اون بیچاره هارو بخورم.یه مرد بهم نزدیک شد گفتم سلام اون هم گفت سلام گربه ی ناز حالت چطوره؟
منم گفتم خوبم مرسی تو چه طوری؟ اونم گفت :بیچاره ناله میکنه برم غذا واسش بیارم.
رفت و یه گوشت خام برام آورد.گفتم مرسی گوشت خام نمی خوام. گفت:انگار گرسنه نیس
جواب دادم آره گرسنه نیستم دیگه می خوام برم(با زبون گربه ها:مییااااااووو).گفت انگار گرسنه هس. رفت و یه گوشت خوشمزه و چرب و چیلی کبابی آورد.من هم دهنم آب افتاد و رفتم که گوشتو بخورم. تو همین هاگیر واگیر یه گربه اومد و مرغای مرده رو دزدید با مَرده خداحافظی کردم و رفتم روبروی گربه ی دزد.گفت هاها سوسول گربه بازم پیدات شد؟گفتم اصلا هم سوسول نیستم گفت اگه زور داری برو دزدی کن حالشو ببر.من هم گردنشو گرفتم و ول نکردم اونم تسلیم شد.مرغ رو جوری گرفتم که نمیره و پیش مرد بردم چنان خوشحال شد که نگو.)
من از همه شماها میترسم شما پسرا وقتی مارو می بینید به جای غذا دادن به ما مارو جوری میزنین که فلسطینی ها اونجوری اسرائیلی هارو باسنگ نمیزنن.حالا از بین این همه آدم بد یه آدم خوب پیدا شده مثل خود ما گربه ها منم واسه همین همیشه واسه شام خونه مَرده میرم اونم قشنگ از من پذیرایی میکنه. خوش به حال من حالا کی سوسوله؟
داستانی از داستان های فرید چاخان
امتیاز : |
115 |
نتیجه : 0 امتیاز توسط 5 نفر مجموع امتیاز : 11 |
|
تعداد بازديد :
413
ارسال شده در: پنجشنبه 26 بهمن 1391 ساعت 17:29
نویسنده:
فرید نوایی
نظرات
(0)
موضوع:
طنز و تفریح و اس ام اس,
غیره ...,
داستان,
داستان های طنز,
برچسب ها :
داستان,
داستان های جالب,
داستان های ترسناک,
داستان های فرید چاخان,
k3t.rzb.ir,
k3t,
برترین جالب ترین,
داستان های خواندنی,
k3t2013,
k3t2013.tk,
بهترین داستان های دنیا,